مرد با خنده جواب داد : معرفت * به دنبال کسی هستی ؟ گفتم : بله روزگاری یار با وفایی داشتم که گفت : در این کوچه انتظارم را می کشد تا برگردم ... مرد با خنده گفت : من سالیان درازیست که ساکن این کوچه ام و تنهایم * تنهای تنها * کسی جز من ساکن این برزن نیست برو ... شاید جای دیگری او را یافتی .... نگاهی کردم ... به کوچه . به مرد . چه بغض سنگینی ... دیگر توان نفس کشیدن ندارم ... سپس میروم ... میروم ... فقط لحظه ای دوباره برگشتم . چقدر این مرد برایم آشنا بود ... آری آشنا بود .... .....اون همان آشنا بود
نظرات شما عزیزان:
منم لینکت کرم.
میشه 55.5 رو به انگلیسی بنویسی!!؟؟ ممنونم.
دلم رنجید و یه ذره لرزه به تنم افتاد
Design By : Pichak |